خاطرات دانش آموز شهید ابوالقاسم فضلی
دانش آموز شهید ابوالقاسم فضلی بچهها حلاليت ميطلبيدند. گريه، خنده، اوضاع عجيبي بود. ـ « قاسم جان، منزل نو مبارك!» اين را توي گوشَش گفتم. معانقه كه كرديم، چشمَش را به زمين دوخت. ـ «دست وردار! ما و اين حرفا، ما رو تو همين منزل خاكَم به زور جا دادن» رويش را برگرداند و رفت. … ادامه خواندن خاطرات دانش آموز شهید ابوالقاسم فضلی
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.